من اکنون احساس میکنم بر تل خاکستری از همه ی اتشهای  و امیدها و خواستنها تنها مانده ام و گرداگرد زمین خلوت را مینگرم و اعماق اسمان ساکت را مینگرم و خود را مینگرم  در نگریستن های همه دردناک و همه تلخ این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است وهر لحظه سریع تر وکوبنده تر که تو اینجا چه میکنی ؟ امروز به خودم گفتم : من احساس میکنم که نشسته ام رمان را مینگرم که میگذرد همین و همین

     به خاطر بسپار از رودی که خشک شده هرگز به خاطر گذشته اش سپاسگزاری نمیشود

    او روزی از روی صندلی بلند شد و به من گفت دوستت دارم زمان ای دزدی که همه ی چیزهای شیرین را از خود میکنی این را هم به فهرست خود اضافه کن